عشق خوناشام 🥀🩸[8]

هنوز ویو کوک
لعنتی خونش خیلی میشه بود میتونم تا آخر عمرم خونشو بخورم
-لعنتی ولم کن چه گو*ی می خوری
هی تقلا می‌کرد صفت تر گرفتمش ی لحظه حس کردم داره میلرزه بالا رو نگاه‌ داشت گریه می کرد دندونام از گردنش جدا کردم صورتشو تو دستام گرفتم
کوک :هی تو چت شد ۲دقیقه پیش که داشتی منو پاره میکردی
بدون هیچ‌حرفی سریع دوید و رفت سریع خواستم برم دنبالش که یونا با گریه دیود سمتم و نذاشت برم و کلی سین جینم کرد
ویو ا.ت
دویدم سمت جنگل اونجا ی قار کوچیک بود که اینجور مواقع میرفتم اونجا خودم رو بغل کردم و به گریه کردن ادامه دادم همه اون خاطرات وحشتناک از جلوی چشمم می‌گذشتند اون شب وحشتناک
هنوز فریاد هایه مامانم توی گوشم می‌پیچید گریه می کرد فریاد می‌کشید
فلش بک:
-مامان مامان بیا بریم بستنی بگیریم *با ذوق*
×باشه بیا بریم
داشتیم با هم میرفتیم که متوجه نگاه های یکی شدم ی خوناشام خیلی اصبانی
-مامان اون آقا چرا انقدر وحشتناکه
مامانم لحظه ای که اونو دید انگار ی ستل آب یخ ریختن رو سرش سریع منو بلند کرد و شروع کرد به دویدن اون یارو هم دنبالمون آمد رسیدیم به بن بست
از اونجا بع بع و درست یادم نمی آد نه نمی خواهم یادم بیاد همش خون بودو درد
...